
Wednesday Apr 07, 2021
داستان مردی که عقب عدالت میگشت
از بس که در خیابانها گشته بودم، پاهایم تاول زده بود، هیچکس هم پیدا نمیشد بپرسد دردت چیست. آخ زن عزیز و یکییکدانهام، کجایی؟
هرکسی که سرش را برمیگرداند و نگاهم میکرد، سراغ عدالت را از او میگرفتم.«صورت سرخ و چشمان سیاهی داره، روسری قرمزی هم سرش کرده» بعضیها میخندیدند. عدهای هم اخم میکردند، هیچکس از دل داغدیدهام خبر نداشت. دیدم که اینطوری هیچکس بهم کمک نمیکنه، رفتم وسط خیابان داد کشیدم:
«عدالت، عدالت، عدالت!»
مردی که عقب عدالت میگشت از عزیز نسین
//ketabak.org/593z6
Comments (0)
To leave or reply to comments, please download free Podbean or
No Comments
To leave or reply to comments,
please download free Podbean App.