Sunday Jan 30, 2022
داستان حباب جادویی
اِمی و رِمی دویدن لای علفهای بلند. گربهٔ سیاهی داشت اونها رو دنبال میکرد. امی رو به دوستش فریاد زد: «بیا اینجا قایم بشیم!» اونها پنهون شدن و صبر کردن تا گربه به دنبال کار خودش بره. رمی سرک کشید تا ببینه میتونه ببینه گربه کجاست یا نه. «ببینم حالا میشه نفسی بکشیم یا نه!» بعد رو به بالا نگاه کرد: «این چیه که ما پشتش قایم شدهایم؟»
امی برچسب رو خوند: «نوشته: حباب جادویی. حباب؟»
داستان حباب جادویی
//ketabak.org/qd68k
Comments (0)
To leave or reply to comments, please download free Podbean or
No Comments
To leave or reply to comments,
please download free Podbean App.