Saturday Jun 19, 2021

داستان تاویش در باغستان

تاویش دست‌های نیال رو لیسید. اون، رفتن به باغستان رو خیلی دوست داشت. فقط در پاییز و در فصل چیدن سیب‌ها بود که اون می‌تونست به باغستان بره. نیال یک سطل بزرگ طلایی‌رنگ دستش گرفته بود و داشت به طرف درخت‌ها می‌رفت: «بیا پسر، بیا یک‌کم سیب بچینیم.» تاویش واق‌واق کرد و دور نیال دوید و چرخید، طوری که کم مونده بود نیال رو به زمین بزنه…


داستان تاویش در باغستان


//ketabak.org/e40jj

Comments (0)

To leave or reply to comments, please download free Podbean or

No Comments

Copyright 2024 All Rights Reserved

Podcast Powered By Podbean

Version: 20240731